محل تبلیغات شما



بی آنکه قصدش را داشته باشم ، نمیدانم چطور می شود که شروع می کنم به خواندن آرشیو . کامنت های هر پست را باز می کنم و گاهی هر کامنت را چند بار می خوانم و می خوانم و دلتنگ روزهای خوب وبلاگ نویسی می شوم. باید بگویم بیشتر دلتنگ مهمانان خوب خانه ام می شوم. دلم برای همه آن بحث ها و جدل ها ، تعریف کردن ها ، تعارف کردن ها و گل فرستادن ها تنگ می شود ، برای آن زیر و رو کردن ها و اعتماد کردن هاو دل بستن ها ، برای دوستانی که هیچ تصوری از صورتشان نداشتم ولی دلبسته شان بودم. از اون روزهای خوب اما دوستانی مانده اند . حالا صورتشان را به لطف اینستاگرام دیده ام . اما . اما . !!! نمیدانم چطور بگویم . شاید دلم برای همه آن درد دل گفتن ها و شنیدن ها تنگ شده است . اینستاگرام اما جای درد دل گفتن نیست . تصویری می بینی، قلبی میفرستی و تمام . 

کاش چیزهای خوب را نگه می داشتیم . دوست جان ، که هنوز کامنت چند سال قبلت پای یک پست چند خطی حالم را به راستی و تمام معنا خوب می کند ، کاش از حالت خبر داشتم . کاش من هم می توانستم به اندازه همان کامنت چند سال قبلت در خوبی حال امروزت موثر باشم . کاش هر جا که هستی شاد و سلامت باشی . همه آرزوهای قشنگ بدرقه راه و روزگارت !


دیروز فیلم ت.ا.ب.و ت.ه.ر.ا.ن را به پیشنهاد یکی از دوستان قدیمی و عزیز همین وبلاگستان با گوشی موبایلم دیدم. شب هم عزیز دیگری به پیشنهاد من و با گوشی من فیلم را دید و من همانطور که به کارهایم میرسیدم صدایش را شنیدم. اصلا قصد نقد فیلم را ندارم که فیلمی است که تو را با خود تا به انتها می کشاند و واقعیات جامعه را محکم می کوباند توی صورتت و . و . و . اما ادبیات فیلم به شدت رکیک است و البته همین ادبیاتی است که هر روز در کوچه و خیابان به تکرار می شنوی. اما انگار شنیدنش یک ساعت و نیم متوالی و بدون اینکه فیلم را ببینی و حواست به داستان فیلم باشد ، یک طور دیگر بود . یک طوری که چندشت می شود . یک طوری که باعث می شود به ادبیات خودت فکر کنی . یک طوری که به خودت قول بدهی هیچ وقت اینطور حرف نزنی. یک طور تاسف برانگیزی .
چقدر کامم تلخ است .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها